گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

گلشيد و مامان

خداحافظی

خاله جونیها سلام فعلاً ما داریم میریم به چند دلیل 1- مامانم ترم آخره دانشگاشه کلی واحد برداشته باید همش و پاس کنه که دیگه من و تنها نزاره بره دانشگاه 2- بابایی گفته باید این ترم دانشگاه مامانم تموم شه (نه فکر کنین مامانم تنبلي ميكنه درس نمی خونه ها به خاطر من که دیگه بزرگ تر شدم و بیشتر احتیاج دارم مامانی کنارم باشه) 3- مامانی باید این ترم پروژه اش رو تحویل بده واسه همین کلی درگیره   تا دو سه هفته دیگه نیستیم واسمون دعا کنید همه اتون رو به خدا میسپاریم از طرف من و مامانم همه قند عسلاتون رو یه ماچ محکم کنید دوستتون دارم   ...
18 دی 1392

ماجرای دندونپزشکی

مدتی بود که روی دندونهای جلوی گلشید کمی تا قسمتی سیاه شده واسه این که مطمئن بشیم پوسیدگی هست یا نه رفتیم دندونهاش رو نشون بدیم  اول که وارد شدیم چون محیط جدید بود کمی خجالت کشید بقیه ماجرا کلاً تصویریه (کیفیت عکسا پایینه چون با موبایل گرفتم ببخشین  )     بعد از چند دقیقه آشنایی با محیط         بالاخره جایی نبود که با این اسباب بازیها دکور نشده باشه از میز منشی بگیر تا صندلیها و  میزهای دیگه من و بابایی هم   وقتی رفتیم تو آقای دکتر گفت خوشبختانه پوسیدگی نداره اما باید هر شب با آب خالی مسواک زده بشه با این که قبلاً هم هر شب مسواک می زدیم اما دکتر می گفت ب...
6 دی 1392

یک تیر و دو نشون

امسال شب یلدا  نزدیک پانزدهمین ماهگرد دخملی بود واسه همین یک تیر و دو نشون زدیم  هم ماهگرد گرفتیم هم شب یلدا رو  قربون اون پاهات بره مامان که در همه حالات سعی میکنی ازشون بهترین استفاده رو ببری         کلمه هیسم تازه یاد گرفتی همه اش انگشتت رو میذاری رو بینی ات و میگی هیششش  قربون انگشتات برم    اینم یه کادوی کوشول موشولو از طرف من و بابایی قربونت برم چقدر هم که تو بهش توجه میکنی     ...
6 دی 1392
1